یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

!!! advanced yasna dictionary

این روزا تکلم یسنا خیلی بهتر شده ,البته باید بگم بهتر از قبل ,چون از وقتی یادم میاد این وروجک حرف میزنه! لغات و اصطلاحاتی که یسنا توشون پیشرفت داشته یا تازه یاد گرفته رو میخوام بنویسم که براش یادگاری بمونه البته قبلا هم یه لغت نامه یسنا گذاشتم ولی این پیشرفتشه!  پا سوده منو  ببلم کن: منو بغل کن و راه برو (در کل نشین تا پوستت کنده شه ) دوزیدن: دوختن شوریدن: شستن نشیدن: نشستن سوزیدن:سوختن وافیدن:بافتن اخستس: استخر اختاب: انتخاب اموسین:لیمو شیرین گم شدن: قائم شدن اوکته: نقطه صننی:صندلی او زب:رژ لب اوپ:لپ دسب:چشم(به معنی حرف شنوی داشتن) سسب:چشم (یکی از اعضای صورت) نایایت:ناراحت...
5 آبان 1393

لیمو شیرین!!!

دلم لک زده برا لیموشیرین! میدونی چند وقته نخوردم؟؟؟؟؟! درست از وقتی تو چیز خور شدی!!! آخه مهلت نمیدی به آدم که...! یه کیلو لیمو شیرین, یه وعده ته! وقتی لیمو شیرین میارم ,بی وقفه میخوری امون نمیدی به منو بابات ...! تا به دورمون میگردیم, یکی رو خوردی و دستور قاچ کردن بعدی رو میدی! یهو می بینی ظرف میوه خالی شده و...! یه بشقاب پر پوست لیموشیرین جلو رومونه... در این صورت باید یکیمون بلند شه بره برات از تو یخچال بیاره...! مامااااااااان جون!  درسته بزرگیم, ولی ما هم آدمیم...! ینی ما دل نداریم؟! می بینیم ! هوس می کنیم ! دلمون می خواد! ولی به روی ...
2 آبان 1393

از گفته های ایشون2...!!!

براش میخوندم :"دختری دارم شاه نداره......صورتی داره ...به اینجاش که رسیدم مکث کردم... بلافاصله گفت: "مامااااااااان من که صورتی ندارم .!قرمز دارم .اشباه گفتی!" _: از تو خیابون رد میشدیم یه پسر بچه از کنارمون رد شد سلام کرد. پرسید: "مامان این با کی بود؟" _با من بود عزیزم منم جوابشو دادم. *: "با منم بود ؟" _:آآآآآآآره عزیززم با هردو مون بود." *: "ااااااا مامان دیوغ گفتی. .......فقط یک سلام گفت!!! " شخصیتای قصه های یسنا رو تازگیا خودش انتخاب میکنه ! "ببعی یسنا ,مامان ببعی ,ممد گاگا ببعی!" (چون من باباشو ممد آقا صدا میزنم بعضی وقتا اونم میگه...
23 مهر 1393

صدای تخیل!!!

دیدین دختر بچه ها وقتی خاله بازی میکنن صدای هر کاری رو که میکنن در میارن؟! من اسم این صداها رو  میذارم;"صدای تخیل" صدای تخیل یسنای ما "پیکک" ه!!! عروسکشو میذاره زمین با صدای "پیکک"! پستونک خیالی میذاره تو دهن عروسکش میگه "پیکک"! قابلمشو میذاره رو اجاق گازش بازم با صدای "پیکک"! خلاصه همه کاراش صداداره!!! خوشحال میشم صدای تخیل کوچولوی شما رو هم بدونم. ما هم "پیکک" مطلب ارسال شو...!!! ...
20 مهر 1393

کنجکاویهای یسنا...!!!

تمام بچه ها کنجکاون و سوالایی میپرسن ,که بعضی وقتا ما تو جواب به اونا می مونیم ! ,بعضی وقتا هم از چرت بودن سوالا خندمون میگیره .......... اما در بیشتر موارد به خودمون می بالیم و خوشحال میشیم که همچین بچه کنجکاوی داریم ! یسنای ما هم ازین دسته سوالا زیاد میپرسه,منم سعی میکنم جوابشو درست بدم... اینا هم چندتا از سوالاشه:  (راجع به سگ مثال میزنم ,اما این سوال یسنا راجع به هر جاندار دیگه ای هم میتونه باشه از کرم گرفته تا برگ درخت و آقایی که تو ماشینش نشسته!) _مامان این داره چیکار میکنه؟! _ داره دنبال غذا میگرده... _براچی؟ _چون گشنشه. _براچی؟ چون غذا نخورده. _براچی؟ _حتما غذا نداشته که بخوره. ...
20 مهر 1393

من مامانم یا دخترم؟!

وقتی با یسنا خاله بازی میکنم ;اون میشه مامان . من میشم, "دخترم". و اینقدر میره تو حس که در آوردنش هنر میخواااااااااااد ,و من متوسل میشم به حیله وکلک. در غیر این صورت, اینقد جو میگیرتش ,که از درست کردن غذا و شستن ظرف گرفته , تاااااااااا آرایشگاه رفتنو اصلاح کردنو ! میخواد خودش به عنوان یه مامان انجام بده!!!! حالا یکی دو تا از حیله های که بکار میبرم تا از شر این همه تخیل خلاص شم ایناست: *یه روز بعد یه ساعت گردش وگذار خیالی ودور زدن تو هال ,در نقش یک دختر کوچولو , وقتی دیگه خسته شده بودم , و اون همچنان میخواست بازی کنیم ,گفتم :"مامان من بستنی میخوام برام بیار از تو یخچال ". یسنا هم که حسابی ت...
3 مهر 1393