یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

دندون

بلاخره بعد یکسال و اندی که منتظر دندون درآوردن آرش بودم ،دو روز پیش متوجه شدم بقول خودمون دندون ترکونده،😄اما نه از پایین ،دوتا دندون پایینش همچنان زیر پوستش هستن و هنوز سردنیاوردن. اولین دندون آرش دندون بالا سمت چپ در سن یک سال و سه ماه و بیست روزگی😉
18 شهريور 1396

واژه نامه

سلام آرش این روزا خیلی تغییر کرده ،انگار یهویی بعضی کارا رو با هم یاد گرفته ... از جمله حرف زدنش ،که با لغات مخصوص خودش منظورش رو می فهمونه! قبلاً با تکون دادن تند تند زبونش تو دهنش و در آوردن صدای ل ل ل ل می‌گفت که آب میخواد ،الان خیلی خوشگل میگه آب بعضی وقتا هم هاب! دو دو:هر میوه و صیفی جاتی مامان و بابا و نی نی ننا و یایا:یسنا د د: در در  دوگ دوگ:قد قد بعععععع  تی تی:جی جی وقتی شیر میخواد ب ب :بغل نم نم:ممه دی دی:تو تو یا هر پرنده و مرغ و جوجه ایز:جیز هوووووو:آتیش هاب و آب:باد و تکون درختا ات:رفت اک:عکس؛وقتی دوست داره عکس موبایل رو ببینه میگه و عاشق بوس کردن و بوش شدن...
2 شهريور 1396

تفاهم دندونی

همچنان بعد از گذشت یکسال و دو ماه هنوووووز آرش دندون در نیاورده...و منو چشم انتظاری میده. فقط یه دوهفته ای میشه که لثه هاش ورم کرده و تازگیا یه خورده سفتی و سفیدی از تو لثه معلومه اما هنوز این گل پامچال ما بیرون نیومده و باعث چشم انتظاری بیشتر من شده بطوری که هرچز موقع خندیدن و گریه آرش ذل میزنم به لثه ش و اونو واکاوی میکنم،اما دریغا.... و ازون طرف یک ماهی میشه که دندون یسنا لق شده و دندون جدیدش از پشت اون سر زده،و امشب در سن پنج سال و پنج ماهگی اولین دندون یسنا افتاد. دندون لق یسنا این روز آخری یسنا رو حسابی پکرکرد،و وقتی بهش گفتم امروز فردای که دندونت بیوفته،از ترس یا استرس ،رفته بود تو خودش و کم حرف شده بود،و اگرم حرفی میزد راجع به ...
15 تير 1396

ذوق مرگی مادرانه...

بلاخره یکسال گذشت ،بعلاوه یک ماه . چقد زود گذشت ! بچه تا به سه سالگی برسه ،خیلی غافلگیری داره .هر روز که از خواب بیدار میشی تا شب که میخوایی بخوابی نمیشه که یه حرکت جدید برات نزنه !و با همون حرکت غافلگیرانه از ذوق جیغ میکشی و قربون صدقش میری!!شایدم مثه من حد الامکان دندون ذذذذووووق بهم بفشاری ! وقتی هم که زبون باز میکنه و یه کم چیز فهم میشه دیگه کارت به دادن فحشای از رو علاقه میکشه!!!!!و اونجاست که مثه زامبیا میشی و با دیدنش هوس خوردن یه بچه آدمیزاد میکنی!!!!! من و آرش هم دقیقا در حال گذران این دوران هستیم،بطوری که اون غافلگیر میکنه ،و من دندون فشار میدم و گاهی جیغ میکشم و متاسفانه گاهی میزنم!!!!! و باز هم متاسفانه یسنا این آخریه ر...
26 خرداد 1396

تولد...

یه ده روزی میشه که مهمون دارم، مامان فاطمه مریضه ،بنده خدا تا پای مرگ رفت و خدا رو شکر برگشت ،از وقتی هم که مرخص شدن خونه ماین ،تو این مدت دوتا اتفاق خوب هم افتاده مهمترش بدنیا اومدن دختر خاله زهرایه روز دوشنبه ۲۵اردیبهشت و اتفاق دیگه اولین سالگرد تولد آرشی مامان تو ۲۶ اردیبهشت ....چه تداخل جالبی تاریخ تولدشون یک روز اختلاف داره.... برنامه ریزی کرده بودم که برا تولد ترانه کوچولون بریم شهرستان پیش خانوادم که متاسفانه مشکل قلبی ناگهانی مامان فاطمه مانع شد،و اینجور شد که هنوز دختر ته تغاری خاله زهرا رو از نزدیک ندیدم اما در هر شرایطی از تولد پسر خودم نگذشتم...برا بچم تولد گرفتیم ...اونم چه تولدی!چون مریض دار بودیم فرصت کادو خریدن که نبود از ط...
29 ارديبهشت 1396

وقتی دل و زبونت یکی بشه...

  یسنا:«تو دلت حرف بزنی ینی چی؟ ینی لبات و زبونت تکون نخوره؟!» من:«آره، تو تاحالا تو دلت حرف زدی؟» یسنا:«نه...من حرف وقت  می خوام فک میکنم ،لبام و زبونم همون موقع تکون میخوره» ...
29 فروردين 1396

دلسوزی...

دو روز پیش بعد از ظهر لابلای سر و صدای بچه ها یه چرتی میزدم که یسنا بیدارم کرد و با مظلوم نمایی  گفت:«مامان دلم برای خودم خیلی میسوزه!» اما من هموجور به چرتم ادامه دادم، و اونم به تکرار حرفش! چشم بسته و خواآلود پرسیدم چرا؟ گفت همممممه بچه های دنیا الان تو پارکن دارن بازی میکنن،فقط من تو خونه ام! بعد چند دقه که ساکت شد بیدار که شدم،دیدم رفته رو اپن پنجره رو باز کرده داره بچه های تو پارک رو نگاه میکنه.... هیچی دیگه منم دلم براش سوخت ،آرش که خوابید بردم پارک
22 فروردين 1396

تاتی...نباتی

آرش اولین بار زمانی که ۱۰ ماه و ۲۳ روز داشت تونست بدون کمک ۳ قدم  برداره و با خنده هاش به خودش دست مریزاد بگه!
22 فروردين 1396