یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

سرگرمی بچه های من

مسال یسنا جونم میره مهد کودک در واقع پیش دبستانی 1  عااااااشق مهد رفتنه به حدی که پارسال دو سه بار ساعتی میبردمش مهد اما امسال دخترم دیگه بزرگ شده و هر روز میره مهد  و در حال حاضر بزرگ ترین سرگرمیش همین مهد رفتنه و وقتی میاد کلی حرف داره که با مامانش بزنه از جمله کارایی که تو مهد میکنه... خدا کنه تا آخر سال همین جوری باشه       و اما سرگرمی گل پسر چهار ماهه مامان این روزا چیه؟ یه تیکه پارچه ....که معمولا شال خودمه و اگه روش بندازم نیم ساعتی باهاش ور میره و می پیچوندش دور دست و پاشو و کلا وقتی چیزی روش باشه دیگه از گریه خبری نیست و حتی همین جوری خوابش میبره بدون شیر خوردن نا گفته نمونه که یکی دیگه از...
7 مهر 1395

تعریف از مامان...

رفته بودیم خونه عمه یسنا،شام کوکو سبزی مخلوط با سیب زمینی داشتن ،یسنا خوشش نیومد و نخورد،چن روز بعد خودم کوکو سیب زمینی درست کردم یسنا با جدیت گفت:« مامان این دفه که عمه اعظم اومد خونه ما ،از  همین کوکوا درست کن تا عمه بفهمه کوکو چطوری درست میشه.»                       ...
2 مهر 1395

آبجی یسنا

سلام به دختر قشنگم  دخترم حالا دیگه فقط دختر من نیست !یه آبجی هم به نقشش تو خونه اضافه شده...! اونم چه آبجییییی! یه آبجی کوچولوی مهربون و مسئول! اولین مسئولیتی هم که عهده دار شد انتخاب اسم برا داداشش بود... بله؛اسم آرش رو یسنا انتخاب کرد؛ حالا این اسم رو از کجا آورده ؟ یسنا عاشق سریال کیمیا بود ،مخصوصا از وقتی آرش وارد سریال شده بود ،و عشق و عاشقی و عروسی و لباس عروس و... اینجور چیزا، که تقریبا همزمان بود با اوایل حاملگی من،و همونجا بود که اسم بچه ما که هنوز جنسیتش مشخص نبود معلوم شد:"اگه دختر شد اسمشو کیمیا میذاریم اگه پسر شد میذاریم آرش." خلاصه از همون اول یسنا خانم دست ما رو بست و خودش دست بکار شد .! ما هم بعدها هر چی ...
8 مرداد 1395

گیلاس نوبری

  امسال که فصل گیلاس رسید عکس العمل یسنا وقتی دوباره بعد یک سال چشمش افتاد به گیلاس; اااااا مامان ازیناس!!! اسمش چی بود؟ اهان یادم اومد... گالوس ! نه! گیلوس! نه! گالاس! نه! لاگیس! نچ..... مامان کمک کن دیگه اسمش یادم نمیاد...!     ...
21 خرداد 1395

دیگه آخراشه...!

امروز، 18اردیبهشت ماه ،چند روز دیگه بیشتر تا زایمانم نمونده! دکتر تاریخ 26ام برام نوبت زده؛ یکشنبه هفته اینده،  یادمه که یسنا هم روز یکشنبه بدنیا اومد .! واااااای... باورم نمیشه... یعنی تو هفته دیگه از بارداری راحت میشم و چهره ناز پسرمو می بینم؟! میشیم یه خانواده چهار نفره... یه عضو دائمی جدید...!چقد شیرینه و پر استرس...!  انشاءالله از عهده این عضو جدید بخوبی بر بیام...! زندگیم رنگ و بوی دیگه ای میگیره ! یه جورای با اومدنش متحول میشه !خدا کنه تمام این تغییر و تحولا مثبت باشه! خدا کنه همه چی تو این دوران خوب پیش بره؛ هم برای من، هم برای همه اونایی که تو این شرایطن...   ...
18 ارديبهشت 1395

درخت تولد!!!

زمانی که یسنا رو باردار بودم، با خودم عهد بستم که هرسال تولدش به اسم خودش یه درخت بکارم ... چهار سال گذشت و به دلایل مختلف نشد که انجامش بدم، اما هیچ وقت هم وعده مو فراموش نکردم .تا اینکه امسال، ایام عیدی قسمت شد و البته نه چهار تا پنج تا درخت کاشتم ؛4تا به اسم یسنا دختر یکی دونه م، یکی هم به اسم پسر دور دونه ی تو راهیم! "دو تا بید مجنون ،سه تا سپیدار، درختای مورد علاقه خودم.!"       به امید روزی که بچه هام خودشون بزرگ بشن ،و با دستای خودشون این کارو بکنن؛ هم برای خودشون هم برای بچه هاشون.!     ...
10 ارديبهشت 1395