یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

صندلی عقب

قرار گذاشته بودیم ,روز جمعه بریم جمعه کتاب وچند تا کتاب بخریم ,برا همین دیروز صبح زود بیدار شدیم و اماده رفتن... طبق معمول من از یسنا وباباییش زودتر حاضر شدم ودیرتر از اونا رفتم پایین. وقتی در ماشینو باز کردم خیلی تعجب کردم یسنا خانوم برا اولین بار حاضر شده بود بره صندلی عقب بشینه ! قبلا جلو مینشست وکلی از سرو کولم بالا میرفت وباهیچ بهانه وبازی هم حاضر نمیشد بره عقب و  جیغ میکشید. خلاصه نفهمیدم باباش چیکارش کرده بود که حاضر شده بود مثه به خانوم بره عقب بشینه وبازی کنه ! به هر حال دستش درد نکنه! میدونم بخاطر راحتی من این کارو کرده فداش بشم اینقد مهربونه. قربون دخترکم بشم تاوقتی رسیدم یه عالمه قصه وشعر برا لاک پشت شی...
18 اسفند 1392

منتظر یه قطره اشک!!!

ساعتای 11 یه پفک آوردم  بدم یسنا تا دیدش نون تو دستشو انداخت وپفکو از دست من چنگ زد ورفت جلوی تلویزیون بعد یه چند دقیقه ای اومد پیشم ,چشماشم رد کرد وگفت :مامانی گیه کن دیگه ...!  گفتم براچی مامانی ؟ گفت پفکو ازت گرفتم مخوام تنهایی بخورمش دیگهههه....! ...
18 اسفند 1392

معرفی کتاب

              ما حق انتخاب داریم که با کودک خود چگونه صحبت کنیم.مثلا اگر به او بگوییم:"از دستت عصبانیم وازت میخوام که همین الان اسباب بازی هاتو جمع وجور کنی ",نگراناثرات دائمی جملات خود نخواهییم بود.اما اگر بگوییم :"ای بچه لوس تنبل ,چرا هیچ وقت اون کاری رو که بهت میگن انجام نمیدی ؟"وجملاتی از این قبیل را دائما در شرایط مشابه تکرار کنیم ,نتیجه مطلوبی نخواهیم گرفت.    یک کودک فکر میکند که"بزرگترها همه چیز را می دانند.حتی میتوانند ذهن ها را بخوانند"بنابراین وقتی به کودکی میگویید "تو خنگ هستی "عصبی شده درنتیجه خنگ میشود.یا میگویید&q...
18 اسفند 1392

تبریک تولد تاریخ گذشته!

                                                 بهمن ماه تولد یسنا جونمه .ولی متاسفانه نتونستم این ماه به وبلاگم سربزنم وتوش تولدشو تبریک بگم . 23 بهمن2سال پیش بهترین روز زندگیم بوده روزی که خدا یه دختر خوشکل ,یه همدم ,واز همه مهمتر یه مسئولیت سنگین رودوشم گذاشته که از خودش میخوام کمکم کنه ازعهده این مسئولیت بر بیام. راستش براش تولد نگرفتم چون از خانواده هامون دوریم ,خب تولد هم بدون مادر بزرگ وخاله وعمه مزه نداره ولی با بابایش ...
28 بهمن 1392

کمک به مامان

چند روز پیش  بابایی دستش درد نکنه یه عالمه اسفناج گرفته بود  انقدی که خوب از بیکاری در اومدم و وقتم حسابی باتمیز کردنشون پر شد همیشه همینجوری سبزی میخره بابا یکی نیست بهش بگه چرا این همه اسفناج برا دو آدم ونصفی؟ ولی خب حالا دیگه تنها نیستم یه دختر دارم مثه شیر هوامو داره نمیذاره بهم سخت بگذره وخلاصه چند دقیقه اول رو کمکم کرد اسفناج پاک کنم دست گلت درد نکنه عزیز مامان     ...
28 بهمن 1392

تولد عشق

      امروز 15 دی تولد عشقمه.تولد همراه و همسفر زندگیم ,تنها کسی که حاضر شدم ذره ای از وجودم رو باهاش شریک بشم تا با هم یسنا رو داشته باشیم. محمد جان: امروز روز تولد توست و من هرروز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیبا ترین لحظه ها رابرای من بسازی,تولدت مبارک           امسال میخواستم غافلگیرت کنم براهمین از دیشب حتی بهت یه تبریک ساده هم نگفتم . یه کیک خونگی ,یه کادوی نه چندان گرون قیمت با یه تبریک ساده توی وبلاگی که برای دختر گلت ساختم تا لحظه های خوش بزرگ شدنش رو با هم بنویسیم ,نمیدونم چقدر خوشحالت میکنه ولی...
15 دی 1392

سرگرم کننده ترین بازی برای یسنا

   سال و3-2 ماهت که بود تا کنارت می نشستم خودت رو می چسبوندی به من وقت وبی وقت ازم شیر میخواستی یه روز برای فرار از بهوونه گیریهات برای شیر یه فرکری به سرم زد رفتم یه سررسید پارسالی ویه خودکار اوردم شروع کردم به کشیدن شکلک برات:نی نی خندون ,نی نی ناراحت ,گریون ,اخمو و....وهمه جور حیوون فانتزی .خدایی نقاشیمم بد نبود! از اون روز عاشق نقاشی شدی ,تا حوصله ت سر میرفت دستمو می گرفتی ومیبردیم تو اتاق واشاره میکردی به همون سررسید و می گفتی نی نی .منم برات میاوردمش ونقاشی میکشیدم. الهی بگردمت از اون روز مجله خون هم شدی وبا همه کوچولوییت هر جا عکس بچه ها رو میدیدی اداشون رو در میاوردی مثلا اگه بچه در حال جیغ کشیدن بود تو هم جیغ میکشید...
15 دی 1392

کارای جدید یسنا

   چند روزیه که کارای جدید یاد گرفتی,وقتی جیش داری با خودت حرف میزنی ومیگی من جیش بگونم بعدم روزانوهات میشینی وجیشتو میکنی واعلام میکنی من جیش کدم این کارو از یاسمین خاله یاد گرفتی که چند سال از خودت بزرگتره و دیگه تنهایی میره دستشویی فکر میکنم اونو موقع جیش کردن دیدی .دختره فضول به جیش کردن بقیه هم کار داری ؟! فکر میکنم دیگه کم کم باید از جیش بگیرمت.   یه کار دیگه هم که یاد گرفتی پنچر شدنه آخه چند هفته ای میشه که صبح تا شب برنامه عمو پورنگو نگاه می کنی وعاشق شخصیتاشی . کمرتو قر میدی میشینی و میگی:فییییییییییسسسسسسسسس بعدشم از من میخوای که بادت کنم  منم بادت میکنم وبلند میشیو میپری هوا وبومبلم میکنی هیکل کوچولوت خیلی ب...
15 دی 1392