صندلی عقب
قرار گذاشته بودیم ,روز جمعه بریم جمعه کتاب وچند تا کتاب بخریم ,برا همین دیروز صبح زود بیدار شدیم و اماده رفتن... طبق معمول من از یسنا وباباییش زودتر حاضر شدم ودیرتر از اونا رفتم پایین. وقتی در ماشینو باز کردم خیلی تعجب کردم یسنا خانوم برا اولین بار حاضر شده بود بره صندلی عقب بشینه ! قبلا جلو مینشست وکلی از سرو کولم بالا میرفت وباهیچ بهانه وبازی هم حاضر نمیشد بره عقب و جیغ میکشید. خلاصه نفهمیدم باباش چیکارش کرده بود که حاضر شده بود مثه به خانوم بره عقب بشینه وبازی کنه ! به هر حال دستش درد نکنه! میدونم بخاطر راحتی من این کارو کرده فداش بشم اینقد مهربونه. قربون دخترکم بشم تاوقتی رسیدم یه عالمه قصه وشعر برا لاک پشت شی...