یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

امان...امان ...امان از بچه های امروزی!!!

همین چند دقه پیش از اینکه مطلب رو بنویسم ; خانووووووم تریپ سخنرانی ورداشته رفته پشت میز عسلی واستاده دستاشم گذاشته رو میز و میگه:"سلاااااااام به همگی " و چند تا جمله که نه فعل داره و نه قید و نه....کلا نه سروته منم رفتم یه کتاب آوردم  بگیرم جلو صورتم و یواشکی زیر نظرش داشته باشم که ,خیر سرم بازیشو خراب نکنمو و تمرکزش بهم نریزه, تا اومدم نشستم ,در حین سخنرانیش گفت :"لطفا کتاباتونو ببندین بذارین کنار دستاتونم از جلو دهنتون وردارین " دوتا موسی تقی, خیلی وقته اومدن رو تراسمون لونه درست کردنو تخم گذاشتن .! الانم که دیگه جوجه هاشون ماشالله تقریبا بزرگ شدن ! یسنا, همیشه میره نگاشون میکنه ,دیروز با عجله...
23 ارديبهشت 1394

کمک با منت !!!

دیشب عمه اعظم اومد خونمون... یه کم سبزی هم برا خودش خریده بود که با هم پاک کنیم یسنا هم نشست به کمک کردن, بعد چند دقه خرابکاری و تیکه تیکه کردن سبزیا عمه ش دعواش کرد... یسنا هم فوری و خییییلی جدی جواب داد: "من دارم دومک(کمک) میکنم ... بسه(بچه)وقتی که دومک میکنه  که نباید دعواش کنن...!!! " هی داد میزنی...! هی بن جنس بازی در میاری ...! خب دارم دومکت میکنم.!!!!!! " من  عمه اعظم جالب اینجاس چون می دونست سبزیا مال عمه شه اینجوری منت میذاشت! اگه مال خودمون بود با شناختی که ازش دارم میگفت مال خودمونه دوس دارم اینجوری پاک کنم ...
24 فروردين 1394

این روزای یسنا..........

*تربیت مامان*  وقتی که ازم سوالی داره یا نظر میخواد ; با اهوم یا نچ و این جور صداها جوابشو میدم, البته وقتی سرم شلوغ باشه! دیروز ازم سوال پرسید, در حالی که شیر میخوردم , گفتم: "اهوم" و سر تکون دادم... خانوم میگه:" اصن ازین طز حف زدنت خوسم نمیاد...! درس بگو بله ...!!!" من: *اینم یه دلیل خوب برا قهر کردن* رفته تو اتاق درو بسته , رفتم تو , _ چرا اومدی؟ من قهر بودم ! (نشسته ,دستا رو زانو ,سرشم پایین!) _من که کاری نکردم!!!! _با تو نه ! با دوستام و اونایی که خونمون نمیان که با هم بازی کنیم بخندیم...! *البته همش نمایشی بود داشت خودشو واسه مامانش لوس میکرد* *دفا...
20 بهمن 1393

پاستوریزه

یسنای من خیلی دختر حرف گوش کنیه نه اینکه من بهش دستور بدم اونم اجابت کنه ! نه! حرف گوش کنیش برای چیزای خوبیه که براش میخواییم و چیزای بدی که باید ازشون دوری کنه: همه چیزایی که میینویسم رو  همیشه خودش میگه. پرت کردن کار بدیه... من تو حموم گریه نمیکنم... من نوشابه نمیخورم... بستنی خوردن تو هوای سرد بده.... اگه رو هم چیزی بخورم  مریض میشم بالا میارم.... پیتزا دوس ندارم... وبجای اینا عاشق زیتونه ... شیر زیاد میخوره... اگه بگم این غذا تو رو بزرگ میکنه حتما میخوره .... کلا دختر سالم خور و پاستوریزه ای    هست این یسنای ما و خیلی چیزای دیگه...   ...
30 دی 1393

از گفته های ایشون5...!

یه شب ,یه 206 از جلومون رد شده, میگه: " چرا این ماشینه عصبانیه؟!" بعدشم مخصوصا رفت جلو ماشین باباش که ببینه ماشین باباشم عصبانیه یا نه! یه شب که بابام خونمون بودن هر بهم ریزی که دوس داشت میکرد , صداش زدم تو اتاق دعواش کردم. با یه قیافه حق به جانب , رفت پیش بابام گفت : "بابا حسین این دخترتون همش منو دوا میکنه" بابام:" کدوم دخترم بابا جان؟" - :"همین مهلاتون!" دیشب تن ماهی میخورد و میریخت رو زمین , عمش گفت یسنا درست بخور داری میریزی... منم از تو آشپزخونه همینا رو بهش گفتم... جواب داد: "اینجا که همه منو دعوا میکنن, منم بابام که بیاد بهش میگم " ی...
29 دی 1393

قوه مخیله!

قوه مخیله یسنا انقد قویه که حد نداره, بعضی وقتا خودمم گیج میشم که این کارش یا خواسته ش الان جزء بازیش بود ,یا واقعی! البته خودشم به گیجی من پی میبره ; وقتی میبینه منظورش رو از کاری نمیفهمم, تاکید میکنه که مثلا:" مامان بهم آب الکی بده." یا "مامان من جیش دارم", تا میام ببرمش دسشویی ,میگه:"  الکی جیش دارم!" و تو هال ادای جیش کردنو در میاره !!!! منم باید ادای شستنشو در بیارم... اسامی هم که نگو, در حال حاضر من مامان مریم هستم ,خودش نازنین و باباش آقا رضا ! امشبم برای عکسای تو کتابش ,چند تا اسم من درآوردی گفت که کلی قربون صدقش رفتم ; مهنیاد ,آندا ,منیول. ...
29 دی 1393

رفیق من...

دختر گلم ممنونم ازین که تو رفتن به باشگاه همراهیم میکنی و با من میایی; بخاطر من صبحا از خواب نازت میزنی و زودتر بلند میشی ; بخاطر من عجله میکنی و زود حاضر میشی; بخاطر من حتی بعضی وقتا صبحانه هم نمی خوری; بخاطر من توی باشگاه ,اگه حوصلتم سر بره , هیچی نمیگی و فقط در حین ورزش میای, میچسبی به گردنم و بوسم میکنی; خلاصه ... منت به سرم میذاری ,لطف میکنی , که با این سن کمت باهام راه میایی! قول میدم منم تو خونه برات جبران کنم, عزیزکم ...!     ...
16 دی 1393

من مامان خوشکل میخواااااااااااااام!

چند روز پیش رفتیم دکتر ; تو اتاق انتظار نشسته بودیم  افرادی که نوبت داشتن میومدن و می رفتن ,نیم ساعتی گذشت یسنا که محو تماشای  افراد داخل اتاق بود, دست گذاشت رو لبای من گفت :مامان تو چرا رژ لب نزدی؟! به سوالش خندیدمو گفتم من یه رژ لب دارم که اونم خونه مامان فاطمه جا گذاشتم... دوباره بعد یه مدتی که گذشت اشاره کرد به کفشای یه خانوم و گفت :مامان برو برا خودت ازین کفشا بخر!!!!!!! نگاه کردم دیدم کفشای خانومه 10 سانت پاشنه داره!!!! پرسیدم چرا دوس داری من ازینا بپوشم ؟! گفت:"چون صدا میده!!!!!!!!!" گفتم من بلد نیستم با اینجور کفشا راه برم .... (خداییشم هیچ وقت کفش پاشنه بلند نمیپوشم) صورت خانوم رو که...
12 دی 1393