یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

شوخی با مامان....

چند وقتیه یسنا شوخی کردن رو خوب یاد گرفته و ابتکاراتی هم  در این زمینه داره... مثلا; شعر یه توپ دارم قلقلیه رو اینجوری میخونه: "یه مامان دارم قلقلیه               سورت و سیفید و آبیه من این مامانو میزنم               نمیدونی تا هوا میره من این مامانو نداشتم           مشقامو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد                این مامان قلقلی رو داد" یه شعر دیگه هم که میخونه ال...
5 دی 1393

منو یک هنرمند کوچولو....!

دیشب من و یسنا اوقات فراقتمون رو با نقاشی و بازی با هم گذروندیم خیلیم بهمون خوش گذشت! دخترکم انقد قشنگ مداد دستش میگیره و نقاشی میکنه, که حال میکنم! نگاه کردن به نقاشیهاش ,برام از دیدن یک اثر هنری حرفه ای هم لذت بخش تره! اینا هم نقاشیا و بازیایی که با هم کردیم;   این دومین باری بود با هم نقطه بازی میکردیم ,که کامل یاد گرفته بود نقطه ها رو به هم وصل کنه و مربع درست کنه !                   من به حل جدول سودوکو خییلی علاقه دارم, وقتی تو مجله ای, پشت کبریتی ,  یا جایی دیگه میبینم ,منتقلش میکنم رو کاغذ و تا حلش نکنم ول کن نیستم! داشتم...
14 آذر 1393

از گفته های ایشون...4!!!

من  یسنا با هم رفته بودیم بیرون همینجوری که میرفتیم صحبتم میکردیم که یسنا بی مقدمه ....به قول خودمون یهوووووویی گفت : "مامان...؟ من دوس ندارم پیرزن بشم دوس دارم همش عروس باشم!!!" داشتم در حین برنامه کودک دیدنش بهش غذا میدادم متوجه شدم زل زده به تلویزیون و از شدت تمرکز چشاشو تنگ کرده و با خودش حرف میزنه ! میگفت: "خدا گفته:.......باید .......یه یسنایی درست کنم!!! ...........کوسولو باسه!.......... سی سی مامانسو بخویه.....................بعدس بزرگ بسه.................(چون به حرفاش می خندیدم تمرکزشو از دست داد و با خنده گفت)..........بعدس بره خونه بابا حسینش!!! یه روز به شوخی  ازش پرسیدم"یسنا تو خوشک...
13 آذر 1393

این روزای یسنا..........

"پشت خارون" ما شدیم پشت خارون یسنا و البته ننه شهرزاد قصه گو! هر شب قبل از خواب میگه مامان هم قصه بگو هم پشتمو بخارون تا نخارونم خوابش نمیبره! منم کم نمیارم آخر شب اگه اذیت کنه جریمش نخاروندن پشتشه به مدت چند ثانیه!!! آخه زمانش بیشتر باشه نصف شب خونه رو میذاره رو سرش! ************************************************************************* "جل الخالق از بچه های امروزی" برا خودمون دوتا آب انار گرفتم بخوریم ریختم تو دو تا لیوان میگه مامان بیا اول لیوانامونو بزنیم به هم بعد بخوریم!!! ************************************************************************* "جارو برقی"...
23 آبان 1393

از گفته های ایشون 3...!

داریم الاغ سواری میکنیم !از پشتم افتاده میگه: " مامان خلی می مزه ای منو میندازی!" داریم میریم تعذیه ; باباش میگه کفشای که میخوام بپوشم تو ماشینه! یسنا: "حایا که کفس نداری نمیتونی راه بری کی بیخواد ببلت (بغلت)کنه؟!تو خلی بزرگی ببل مامان که زا نمی سی!" با انگشت چشممو بسته رگای پشت چشممو دیده با حیرت میگه: "اااا.......مامان سسبت دایه بیسکنه(چشمت داره میشکنه)!!! ..... گیگه سسب نداری !.........باید برات سسب صورتی بخریم.....! بادختر عمش دعواشون شد اون یسنا رو چنگ زد ! عمش سریع یسنا رو بغل کرد ...یسنا هم در حالی که میخواست بزور خودشو از بغل عمش بکشه بیرون و با عصبانیت گفت :"فگت(فقط)بذا منم...
5 آبان 1393

لیمو شیرین!!!

دلم لک زده برا لیموشیرین! میدونی چند وقته نخوردم؟؟؟؟؟! درست از وقتی تو چیز خور شدی!!! آخه مهلت نمیدی به آدم که...! یه کیلو لیمو شیرین, یه وعده ته! وقتی لیمو شیرین میارم ,بی وقفه میخوری امون نمیدی به منو بابات ...! تا به دورمون میگردیم, یکی رو خوردی و دستور قاچ کردن بعدی رو میدی! یهو می بینی ظرف میوه خالی شده و...! یه بشقاب پر پوست لیموشیرین جلو رومونه... در این صورت باید یکیمون بلند شه بره برات از تو یخچال بیاره...! مامااااااااان جون!  درسته بزرگیم, ولی ما هم آدمیم...! ینی ما دل نداریم؟! می بینیم ! هوس می کنیم ! دلمون می خواد! ولی به روی ...
2 آبان 1393

از گفته های ایشون2...!!!

براش میخوندم :"دختری دارم شاه نداره......صورتی داره ...به اینجاش که رسیدم مکث کردم... بلافاصله گفت: "مامااااااااان من که صورتی ندارم .!قرمز دارم .اشباه گفتی!" _: از تو خیابون رد میشدیم یه پسر بچه از کنارمون رد شد سلام کرد. پرسید: "مامان این با کی بود؟" _با من بود عزیزم منم جوابشو دادم. *: "با منم بود ؟" _:آآآآآآآره عزیززم با هردو مون بود." *: "ااااااا مامان دیوغ گفتی. .......فقط یک سلام گفت!!! " شخصیتای قصه های یسنا رو تازگیا خودش انتخاب میکنه ! "ببعی یسنا ,مامان ببعی ,ممد گاگا ببعی!" (چون من باباشو ممد آقا صدا میزنم بعضی وقتا اونم میگه...
23 مهر 1393

صدای تخیل!!!

دیدین دختر بچه ها وقتی خاله بازی میکنن صدای هر کاری رو که میکنن در میارن؟! من اسم این صداها رو  میذارم;"صدای تخیل" صدای تخیل یسنای ما "پیکک" ه!!! عروسکشو میذاره زمین با صدای "پیکک"! پستونک خیالی میذاره تو دهن عروسکش میگه "پیکک"! قابلمشو میذاره رو اجاق گازش بازم با صدای "پیکک"! خلاصه همه کاراش صداداره!!! خوشحال میشم صدای تخیل کوچولوی شما رو هم بدونم. ما هم "پیکک" مطلب ارسال شو...!!! ...
20 مهر 1393

کنجکاویهای یسنا...!!!

تمام بچه ها کنجکاون و سوالایی میپرسن ,که بعضی وقتا ما تو جواب به اونا می مونیم ! ,بعضی وقتا هم از چرت بودن سوالا خندمون میگیره .......... اما در بیشتر موارد به خودمون می بالیم و خوشحال میشیم که همچین بچه کنجکاوی داریم ! یسنای ما هم ازین دسته سوالا زیاد میپرسه,منم سعی میکنم جوابشو درست بدم... اینا هم چندتا از سوالاشه:  (راجع به سگ مثال میزنم ,اما این سوال یسنا راجع به هر جاندار دیگه ای هم میتونه باشه از کرم گرفته تا برگ درخت و آقایی که تو ماشینش نشسته!) _مامان این داره چیکار میکنه؟! _ داره دنبال غذا میگرده... _براچی؟ _چون گشنشه. _براچی؟ چون غذا نخورده. _براچی؟ _حتما غذا نداشته که بخوره. ...
20 مهر 1393