منو باش !....................اونو باش!..............
امروز صبح که داشتم خونه رو جارو میزدم یسنا صدام زد که : مامانی جیشششششش تا جارو رو خاموش کردم و خواستم برم پیشش ........... دیدم بععععععععععله ...... خودشو خیس کرده و پاهاشو از هم باز کرده همونجا واستاده منم که دیدم دفعه اولش نیست وسرمم شلوغ بود گفتم:همونجا وایستا حق نداری از جات تکون بخوری !تا تو باشی دفه دیگه رو فرش جیش کنی ! طفلکی بچم که عین خیالشم نبود.گفت :باشه خلاصه .......... من :اتاقا رو جارو زدم یسنا :همونجوری واستاده بود و با خودش حرف زد من:آشپزخونه رو جارو زدم اون :لی لی حوضک خوند پانزده دقیقه بعد................ من:سیب زمینی آب پز پوست کندم اون :با آدم خیالی روبروش...