خدای خوبم,ممنونم.........ممنون!
امروز ,ساعت 3 بعداز ظهر .دقیقا موقع استراحتمون بود, که یه دفه یه صدای بلند به گوشمون خورد ;
صدای شیشه .........شکستن ظرف......... و افتادن و ریختن چیزی!!!
بله .........صدای افتادن کمد یسنا بود رو خود یسنا!
باورم نمیشد............ !با شنیدن صدا خودمو که تو اتاق بغلی بودم با جیغ و و حشت رسوندم تو اتاق یسنا ...
سر و گردن یسنا زیر کمد بود! و گریه میکرد ...
نمیدونم چطوری کمد رو از رو سرش برداشتم... !
توقع دیدن یه صورت خونین و مالین و یه گردن شکسته رو داشتم...!
ولی قربونش برم خدا رو ...
بچم هیچیش نشده بود !!!
قسمت دکور کمدش که سبکه افتاده بود رو سرش...
باورم نمیشد ...در حالی تمام بدنم میلرزید ,یسنا رو گرفته بودم تو بغلمو لای موهاشو دور گردنشو انداز ورنداز میکردم, که خدایی نکرده ضربه ای نخورده باشه ...خدا رو شکرررررررر خوب خوب بود فقط ترسیده بود ...
باباش که از خواب پریده بود, هنگ کرده بود ...
مامان جون آقاجونشم که فقط خدا رو شکر میکردن...
خدا یسنا رو نگه داشت برام !
وگرنه هر اتفاقی ممکن بود بیوفته و زبونم لال ...
بهر حال خدا روشکر که الان با آرامش اینجایم و دارم با خیال آسوده مطلب میذارم!
و مثل همیشه مدیون خدا...!
والا حالم هر جور دیگه ای ممکن بود باشه ...
دو سه ساعت بعدش, که داشتم باخواهرم صحبت میکردم و جریانو بهش میگفتم,
گفت:" پس امروز روز حادثه بوده !"
که با خبر شدم ,پسرش و داداشم, وقتی باهم سوار موتور بودن, خوردن زمین و چند تا خراش برداشتن ,که بازم خدا گهدارشون بوده! چون تو یه جاده فرعی منتهی به آزاد راه این اتفاق افتاده ...
ینی اگه این اتفاق 10 20 متر جلو تر براشون میفتاده ...
خدا رو شکر که نیوفتاده...!
خلاصه که امروز ,هم روز حادثه بوده برای ما و هم روزی که خدا رو وااااااااقعا کنارمون حس کردیم!!!