دختر, دلسوز پدر!
دو هفته پیش بابای یسنا عمل کیسه صفرا داشته, و خدارو شکر الان بهتره ولی جای بخیه هاش خوب خوب نشده ,یسنا هم ازون جایی که مثه بقیه دختر بچه ها باباشو خیلی دوس داره ,تو این چن وقت کمک حال بود !...اونم چجوری :
روزی که رفتیم بیمارستان عیادت باباش ,اجازه ندادن یسنا بیاد پیش بابایی و عمه ش جلوی درت نگهبانی مراقبش بود, تا ما بریم عیادت...
حالا نقل قول از عمه ش:"وقتی شما رفتین بالا یسنا اشک تو چشاش جمع شده و در حالی که دستاشو بالا پایین میکرده , گفته: "الان اینا بدون من رفتن بالا ااااا...بابام میگه پس چرا دختر منو نیاوردین من ببینمش حالم زودتر خوب بشه!"
**************************************
دو سه روز پیش یهویی اومده پیشم, بعد یکسال اسباب کشی ,گله میکنه که چرا اومدیم تو این خونه و من دوس داشتم خونه قبلیمون می موندیم...!
منم بهش گفتم, از خدا بخواه که بابا بتونه یه خونه بخره که دیگه از اونجا نریم...
یسنا با پوزخند و تعجب :" عهه.......خونه بخره؟!....خونه که خریدن نیست !!!
من:"چرا خونه خریدنیه..."
یسنا در حالی که دستاشو از هم باز کرده :"بابا چجوری میتونه خونه به این بزرگی رو بخره بیاره اینجا؟!
زور نداره !......زخمای شکمش دوباره پاره میشه...!"
*****************************************
بابای یسنا قبل از عملش ,بخاطر جلوگیری از دردای شکمی مجبور بود همیشه غذای آب پز بخوره ,که من تو غذاش از سبزیجات مخصوصا کلم و هویچ و بروکلی زیاااااد استفاده میکردم ......
چن روزی بود کلم تموم کرده بودیم ,بدون کلم غذا براش درس میکردم!
رفته بودیم شهرمون ,خونه مامانم ,بدون بابایی...... وقتی ازش پرسیدن حال بابات چطوره ؟
گفت:" هیچی.....! کلم نداااااااااااره بخوره......... هویچ ندااااااااااره!
بعضی وقتا هم به باباش میگفت بابا کلمی و خودش خخخخخخخخخ میخندید!
****************************************
بابای یسنا وقتی میخوابه, رو صدا خیلی حساسه, یعنی همه جا باید ساکت باشه!
طفلی بچم عادت کرده وقتی منو بابا (مخصوصا بابا) خوابه ...خیلی آهسته و به حالت در گوشی صحبت میکنه !
وقتایی هم که بابا خوابه و می برمش دستشویی ,یاد گرفته فقط کلید برقو روشن میکنه و فن دستشویی رو خاموش میذاره و همینجوری درگوشی میگه :"مامانی اینو روشن نکردم ,که بابایی بیدار نشه از صداش"