از گفته های ایشون...!
صراحت
چادرشو سرش کرده رو مبل نشسته و روشو تنگ گرفته!
میگه:"خودمو برم به مامان فاطمه های پیییییییییییررررررررررررررم نشون بدم!!!
*هر دوتا مامان بزرگاش اسمشون فاطمه س
*کلمه پیر رو با همین غلظتی که نوشتم گفت!
*********************************************************************************
فداکاری
از افطاری میومدیم تو راه یسنا گفت :"مامان من دستام کی مثه دستای تو میشه ,که بتونم ایشوری (اینجوری:منظور بشکن زدن بود)بکنم؟
من:"کم کم که قدت بلند بشه, بزرگ بشی, دستاتم بزرگ میشه! ولی باید غذا بخوری که بزرگ بشی!"
بگذریم...
یه نگهبان ساختمونی هست نزدیک خونمون, وقتی مهمونی چیزی داریم براش غذا میبریم
همیشه هم غذا رو میدم دست یسنا که بهش بده...
امشب که یسنا میخواست غذایی که از افطاری برای این حاج آقا آورده بودیم رو بهش بده ,
بنده خدا نتونست غذا رو بگیره ,چون دستاش میلرزید و غذا ریخت ...
اومدیم تو ماشین و یسنا اداشو درآورد!
بهش گفتم "خب چون پیر شدن زور نداشتن ظرفو بگیرن تو باید بیشتر مواظب می بودی !
و بعد از سوال و جوابهای متعدد ,به یسنا گفتم :"خب همه پیر میشن !"
"وقتی تو مثه من بزرگ بشی... خانوم بشی... من و بابا هم پیر میشیم !"
یسنا:"پس من دیگه گوشت نمی خورم ...!غذا نمیخورم ...!"
_:چرا دخترم؟!
_:"چون من اگه غذا بخورم بزرگ میشم ,!
بزرگ که بشم, شما پیر میشین !
من دوست ندارم شما پیر بشین!
من مامان بابای پیر نمیخوام!"
بعد دو دقیقه هم که رسیدیم خونه جاتون خالی نصف یه تن ماهی رو خورد.....!
*****************************************************************************
خواب دیدن
تازگیا همش میاد میگه یه خواب دیدم اینجوری و اونجوری!
یه روز (به حالت یادآوردی کردن )میگه :"مااااماااان عه خوابی دیدم که خیلی قشنگ بوووووووووود!
آدته(یادته)؟!
برام تعریفش کن"
من:"عههههه تو خواب دیدی باید تعریف کنی من که نمیدونم چی خواب دیدی عزیزم!"
یسنا :"چرا میدونی...!آخه تو ام بودی!"
*****************************************************************************