از گفته های ایشون
یه کاسه گیلاس جلوش گذاشته بود و میخورد ...البته گیلاسا رو برا هممون اورده بودم و چون دلش درد نگیره نمیخواستم زیاد به اون بدم و خودم یواشکی تا غافل میشد از گیلاسا میخوردم .
ولی باباش که گیلاس دوست نداره فقط میگفت :اینقد نخور بابا دلت درد میگیره .
آخرش به باباش گفتم دو سه تا ازش بگیر تا زود تموم شه زیاد نخوره ,
تا باباش گفت :یسنا جون دو تا گیلاسم به من بده ,یسنا جواب داد: "بیا شما بده دیت درد میگیره(برا شما بده دلت درد میگیره )" و دو تا داد به من
یکی از شوهر عمه هاشو خیلی دوست داره(آقا رضا).وقتی میان خونمون آقا رضا همیشه فقط رو یکی از مبلا میشینه .
بعضی وقتا که مهمون دیگه ای داریم که رو اون مبل میشینه یا حتی خودم وباباش ,با حالت طلبکاری میگه :"از ایندا پاشو این مال اگا اضایه رو اون اکی دیگه بیسین"
یسنا به مامانم:"ایان(الان) شما مامان مامان منین؟"
و به باباش که کنار باباشون نشسته:"این باباته؟"
عمه یسنا :"بابای تو داداش منه."
یسنا:"نخیرم .بابای تو داداش منه"
یسنا خونه مامان فاطمه :"من دایم(دارم) به آبا گل بیدم(میدم)"
:"وای مامان دستم رفت تو خار"
:"مامان دیا(چرا) تو با شابایت (شلوارت)میری جیش میکنی؟شابایت خیس میشه هاااااا!"
از پله ها داریم میایم پایین دستشو گرفتم:"مامان ! من ماسایاه(ماشالله) دیگه بودوگ(بزرگ)شدماااااااااا"
:"مامانی بیو(برو) اینو با اینو در بیار (منظورش بلوز و شلوارم که تو خونه پوشیده بودمه) "
من:"چرا مامانی؟"
:"اکی دیده(یکی دیگه ) بپوش.
من:"براچی؟"
:"اصیا انگش دشند نیست بهت نمیاد (اصلا رنگش قشنگ)
شعر من در آوردی یسنا:
"میمون ده ده نتون(گریه نکن) میمون ادیتت بکونم(اذیتت میکنم)"
" مییییییییییییییییییییمون میمووووووووووووووووووووون"
میخونه:
تاب تاب عبازی
ادایا منو نندازی
اگه بندازی
ببل آدم بودوگ(بزرگ)بندازی
بچم میدونه اگه بخواد بیوفته فقط آدم بزرگاین که میتونن بگیرنش حالا هرکی میخواد باشه
با بچه ها کاری نداره.
ادامه دارد...