من مامان خوشکل میخواااااااااااااام!
چند روز پیش رفتیم دکتر ;
تو اتاق انتظار نشسته بودیم افرادی که نوبت داشتن میومدن و می رفتن ,نیم ساعتی گذشت یسنا که محو تماشای افراد داخل اتاق بود, دست گذاشت رو لبای من گفت :مامان تو چرا رژ لب نزدی؟!
به سوالش خندیدمو گفتم من یه رژ لب دارم که اونم خونه مامان فاطمه جا گذاشتم...
دوباره بعد یه مدتی که گذشت اشاره کرد به کفشای یه خانوم و گفت :مامان برو برا خودت ازین کفشا بخر!!!!!!!
نگاه کردم دیدم کفشای خانومه 10 سانت پاشنه داره!!!!
پرسیدم چرا دوس داری من ازینا بپوشم ؟!
گفت:"چون صدا میده!!!!!!!!!"
گفتم من بلد نیستم با اینجور کفشا راه برم ....(خداییشم هیچ وقت کفش پاشنه بلند نمیپوشم)
صورت خانوم رو که نگاه کردم متوجه شدم رژلب همین خانومو دیده که به من گیر داده...!کلا از استایل خانومه خوشش اومده بود!
خلاصه چند روز گذشت, برای اولین بار بعد از شب عروسیم ,لاک زدم .یسنا چنان ذوقی کرده بود که نگو و نپرس!!!دم به ساعت میومد دستای منو میگرفت و نگاه میکرد و میگفت: دستات خوشکل شده ,مثه دست عروسا .!!!از باباش بیشتر ازم تعریف کرد.!
همون شب میخواستیم بریم بیرون رژ لب زدم ,تا منو دید با خنده پرسید:رژلب زدی؟
گفتم آره خوشکل شدم ؟!
ازته دل و با رضایت یه نفس عمیق کشید و سر شو تکون داد یعنی آره!!!
نمی دونم چرا خوشکلی و آرایش من انقد برای وروجکم مهم شده؟!
آخه یه شبم که رفته بودیم مهمونی و عکس عروسیشون رو تو اتاق خوابشون دید, گفت: مامان من دوس دارم توهم مثه خاله فهیمه عروس باشی