از گفته های ایشون5...!
یه شب ,یه 206 از جلومون رد شده, میگه:" چرا این ماشینه عصبانیه؟!"
بعدشم مخصوصا رفت جلو ماشین باباش که ببینه ماشین باباشم عصبانیه یا نه!
یه شب که بابام خونمون بودن هر بهم ریزی که دوس داشت میکرد ,
صداش زدم تو اتاق دعواش کردم.
با یه قیافه حق به جانب ,رفت پیش بابام گفت :"بابا حسین این دخترتون همش منو دوا میکنه"
بابام:" کدوم دخترم بابا جان؟"
-:"همین مهلاتون!"
دیشب تن ماهی میخورد و میریخت رو زمین ,
عمش گفت یسنا درست بخور داری میریزی...
منم از تو آشپزخونه همینا رو بهش گفتم...
جواب داد:"اینجا که همه منو دعوا میکنن, منم بابام که بیاد بهش میگم"
یه شب که هممون خونه مامانم بودیم ,داداشم اومد پیش ما بخوابه. میخواست برا یسنا و تهمینه قصه بگه بلد نبود, شر و ور میگفت مام میخندیدیم !(البته قصدشم شر و ور گفتن بود)
یکم که گذشت یسنا خیلی جدی تو تاریکی بلند شد گفت:"امین بگی بخواب دیگه خیییعلی خنوکی"
بعضی وقتا که میخواد منو صدا بزنه میگه :"مامان جان" یا "مامان جون"
بعضی وقتام میگه:"مامان جین"بعدشم خودش خخخخخخخخخخخخخخخخ میخنده!
اینم یکی از همون حربه های طنز پردازیشه:استفاده از حروف صدادار بجای هم که بدون آموزش بلده