چرا ظرف مرا بشکسته لیلی؟!
برگردیم به روزای قبل از ۲۳ بهمن؛
برای آرش هیچ اهمیتی ندارم😔اصلا انگار منو نمیخواد!
باهام سازگار نیست!🙁همش باهام لجبازی میکنه!
از دستم غذا نمیگیره!بغلم نمیاد😔
نمیدونم چشه!
چه کار بدی در حقش کردم ،که سزاوار این همه بی اعتنایی ام؟؟!!
حتی صبا که از خواب پا میشه بغلم نمیاد!🙁اگه باباش باشه که هیچ ... میره بغل باباش،یا خواب آلود میره میشینه پشت در توالت که باباش بیاد بیرون و بغلش کنه!...اما بغل من نمیاد
اگرم باباش نباشه و از خواب بیدار بشه ،میاد تو حال با ذوق دستامو باز میکنم که بیاد بغلم(با اینکه میدونم نمیاد)...اما اون راهشو کج میکنه با اخم میره رو مبل پشتشو از من میکنه دراز میکشه!😟😢
وقتیم که ازم چیزی میخواد طلبکارانه میگه!
🙁🙁🙁🙁
همه اینا برام قابل تحمله؛ولی اونجا که بی مقدمه میگه :"مامان من تو رو دوس ندارم ،فقط بابا رو دوس دارم"!
دلم میشکنه!😢😢😢😢
آخه چرا؟!
من که کاری نکردم!😟
تا اینکه ۲۳ بهمن ،روز تولد یسنا،میرم اسباب بازی فروشی که براش عروسک جیشی بخرم و برای آرش هم یه اسباب بازی که دوست داشته باشه....(حیوون)
آرش این روزا فقط حیوون دوست داره اونم وحشی!!!
هر چی وحشی تر بیشتر مورد علاقه ش قرار میگیره!
بلاخره برا یسنا عروسک جیشی خریدمو همونجا کادو کردم ، برا آرشم دایناسور...
اومدم تو ماشینو همونجا دایناسوراشو بهش دادم....
داشت از ذوق زبونم لال میمرد!
و ازونجا بود که دیگه من شدم مامان دوس داشتنی آرش!😃😄😄😏😏😏😏😏
از همون زمان تا الان روزی چند بار میگه :"مامان تو برام داینَسور انگیدی.ممنونم"
الان دیگه جفتمون عاشق دایناسور شدیم😍
رابطه مون عالی شده🤗😍
بوس میده،بغل میده،میگه دوست دارم،از همه مهمتر برام میخنده!😀
اما هنوز برام سواله چرا اینجوری بود؟؟؟!!!🤔🤔