آموزگار مادرانگی های من
چند وقتیه تو ذهنم همش یه نوزاد میاد !
دلم میخواد یه کوچولوی ریزه میزه باشه که باهاش ور برم !!!.....ماساژش بدم..... ترو خشکش کنم .....براش شعر بخونم!
اینا که از ذهنم میگذره ناخودآگاه یاد نوزادیای یسنا میوفتم و خودم;
یه دختر 3کیلویی و یه مامان بی تجربه و البته تنها;
میگم تنها , منظورم از 20 روزگیش به بعده _تا قبل از اون مامانم مسئول تمام کارای یسنا بود و من فقط بهش شیر میدادم و نوازشش میکردم_ یه مامان آآآآآآآآآآآسوده خاطر در کنار یه مامان با تجربه به همین خاطر خیالش از هر جهت راحت بود.
ممنونم مامان عزیزم به خاطر از خود گذشتگی های اون 20 روز
حالا از 20 روزگی به بعد من موندم و یه نوزاد کوچولو , تو یه شهر غریب...
بعضی چیزا رو از مامانم یاد گرفته بودم ,اما مراقبت از یه نوزاد فراتر از بعضی چیزاست...!
باید از یه جایی یا کسی کار یاد میگرفتم !
از یه معلم,
.
.
.
.
.
.
.
.
کتاب ,
تلویزیون,
مکالمه تلفنی با مامانم و آبجیم,
و خیلی راههای دیگه...
اما معلمی بهتر از خود یسنا پیدا نکردم!!!
خیلی چیزا رو خودش بهم یاد داد...!
با گریه هاش ,بهم گفت که کارم خوب پیش نمیره و اینجوری تنبیهم میکرد...
با سکوت و گهگاهی باخنده هاش ,اعلام رضایت میکرد و تشویقم میکرد...
با خوابای کوتاه کوتاهش ,برنامه ریزی تو کارامو بهم یاد داد,
با گریه های شبانه ش ,صبر رو,
و با مریضیهاش, پرستاریو بازم صبر رو,
با لالایی خوندن و شعر خوندن براش ,یاد گرفتم که آرامش باچیزای کوچیک چه راحت میاد پیشت!
کم کم بزرگتر شد, و با رفتارای بچگانش و به هم ریزیهاش یادم داد ,چطور خونسردی خودمو حفظ کنم..
حتی ,ازش یاد گرفتم که وقتی حوصلم سر میره ,چطوری خودمو سرگرم کنم !
بهم یاد داد, استرس ها تو زندگی گذری هستن!
خیلی چیزا از یسنا یاد گرفتم ,البته گاهی اوقات شاگرد سرکشی میشدم و صبر و تحمل یادگیری رو نداشتم, اما یسنا معلم مهربونی بود ...گستاخی های منو ,میذاشت به حساب سختی درس هایی که بهم میداد و باهام کنار میومد و منو می بخشید!
اما باور کنید ,خیلی از همین لذت های کوچیک زندگی رو از همین معلم کوچولو یاد گرفتم!
و مهمترین درس رو زمان جنینی به من یاد داد ...
عظمت و قدرت خدا رو با وجود یسنا تو رحمم لمس کردم ,بدون هیچ واسطه ای !
اگه اون نمیومد, هیچ وقت نمی فهمیدم چرا خدا به فرشته هاش دستور سجده با انسان رو داد ! اما زمانی که حامله شدم, یسنا رو نه به عنوان بچه م ,که به عنوان یکی از معجزه های خدا میدیدم !و با درک بزرگی این معجزه الهی بود که واقعا دلیل سجده به انسان رو با تمام وجود حس کردم!!!
حالا که همش فکر یه کوچولوی نازنازی میاد تو ذهنم ,خیالم راحته !چون اگه بخوام ترو خشکش کنم , با اعتماد به نفس انجامش میدم! نه مثه موقع یسنا با ترس و دلهره... چون زیر دست یسنا خانوم استاد شدم! و باوجود همچین معلمی نباید نگران چیزی باشم.!!!