منتظر یه قطره اشک!!!
ساعتای 11 یه پفک آوردم بدم یسنا تا دیدش نون تو دستشو انداخت وپفکو از دست من چنگ زد ورفت جلوی تلویزیون بعد یه چند دقیقه ای اومد پیشم ,چشماشم رد کرد وگفت :مامانی گیه کن دیگه ...! گفتم براچی مامانی ؟ گفت پفکو ازت گرفتم مخوام تنهایی بخورمش دیگهههه....!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی