منو باش !....................اونو باش!..............
امروز صبح که داشتم خونه رو جارو میزدم یسنا صدام زد که :مامانی جیشششششش
تا جارو رو خاموش کردم و خواستم برم پیشش ...........
دیدم بععععععععععله ......
خودشو خیس کرده و پاهاشو از هم باز کرده همونجا واستاده
منم که دیدم دفعه اولش نیست وسرمم شلوغ بود
گفتم:همونجا وایستا حق نداری از جات تکون بخوری !تا تو باشی دفه دیگه رو فرش جیش کنی !
طفلکی بچم که عین خیالشم نبود.گفت :باشه
خلاصه ..........
من :اتاقا رو جارو زدم
یسنا :همونجوری واستاده بود و با خودش حرف زد
من:آشپزخونه رو جارو زدم
اون :لی لی حوضک خوند
پانزده دقیقه بعد................
من:سیب زمینی آب پز پوست کندم
اون :با آدم خیالی روبروش که نمیدونم کی بوددعوا میکرد
من :دوپیازه درست کردم
اون :آواز میخوند و دست میزد
خلاصه
من :از رو رفتمووووو............
اون :هچنان مشغول بود..........
خودمم نفهمیدم کاری که باهاش کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تنبیه بود.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سنجش صبر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا......فقط و.............فقط..........یه جو تربیتی کوچیک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حوصله م سر رفت رفتم براش شلوار آوردم عوضش کردم
مامان به این ضایعی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟