یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

تو یه هنرمند کوچولویی............

چند وقتی بود کمتر برات نقاشی میکشیدم تا اینکه متوجه شدم چیزایی رو که از روی نقاشی یاد گرفتی مثه اسم رنگها واشکال هندسی رو کم کم داری فراموش میکنی و علاقه ت به نقاشی کم شده مثه همیشه وابسته مداد رنگیهات ودفتر نقاشیت نیستی . برا همین تصمیم گرفتم دوباره برات نقاشی بکشم البته به کمک خودت: یه دایره میکشم وهر سری یکی از اعضای صورتو حذف میکنم وازت میخوام خودت بگی این صورت چی کم داره وتکمیلش کنی .قربونت بشم خییییییلی باهوشی .... یه دایره کشیدم با دوتا گوش ومو .....توقع داشتم بگی چش نداره ......دهن نداره ......که بلافاصله تا نگاهش کردی گفتی :" گوشبایه ندایه " اخه خودتم یه لنگ گوشواره ات در اومده..........عززززززززززیزززززززززم ...
24 اسفند 1392

مثبت انتقاد کنید....!!!

 "انتقاد ,از منجلاب گوهر بیرون کشیدن است." -یادش بخیر یه استادی داشتیم همیشه میگفت : "انتقاد یعنی کشیدن گوهر از منجلاب ." میگفت :انتقاد فقط گرفتن ایراد کار یک نفر , وگوشزد کردن نقاط ضعف اون فرد نیست .اگر میخوایین انتقادتون سازنده باشه ,بدون اینکه به کسی بر بخوره اینقدر نقاط قوت طرف رو بهش بگین و از خوبی های کارش تعریف بکنید ,که متوجه بشه هر چیزی رو که شما تعربف وتمجید نکردید یا نسبت بهش بی تفاوتین , حتما یه ایرادی داشته وبرای جلب رضایت شما دنبال ایراد کارش میگرده واونو رفع میکنه . حالا اگه طرف مقابل یه " کودک " باشه, با یه ذهن بکر ودست نخورده ,وانتقاد ها از طرف "پدر ومادر" این ک...
21 اسفند 1392

بدون شرح.....!

دیدن مطالب داخل کتاب در ادامه مطلب:   این عکسا هم یه عالمه حرف تو دل آدم میذارن ............ ولی وقتی می بینی شون فقط وفقط آههههههههه..........میکشی...! ...
21 اسفند 1392

قصه یسناگلی وخانوم دکتر

این قصه رو برای دختر گلم مینویسم تا وقتی بزرگ شد بخونه .                                      یکی بود یکی نبوووووووووووووووووود ..................غیر از خدای مهربووووووووووووووووون .............. هیچکس هیچکسی نبوووووووووود......... یه دختری بود اسمش یسنا بوووووووود .......... یسنا کوچولو از دکتر خیلی میترسید وهروقت بامامانش میرفتن دکتر اینکارارو میکرد: به محض دیدن دست خانوم دکتر که از بیرون اتاق دیده میشد,خودشوعقب میکشید وجیغ وداد م...
20 اسفند 1392

تناقص ضرب المثل ها

تا حالا دقت کردین ;بعضی از ضرب المثل ها تو فرهنگ ما با هم تناقض دارن ؟ خیلی وقته ذهنم مشغول این تناقضات شده برای همین تصمیم گرفتم اینجا بنویسمشون: -از یه طرف میگیم :"سالی که نکوست از بهارش پیداست",یعنی از همون اول مشخصه که فلان کار خوب پیش خواهد رفت یا نه. ازطرف دیگه میگیم:"جوجه رو آخر پاییز می شمارند"........!معنییش دقیقا عکس قبلیه یعنی: نتیجه, آخر کار مشخص میشه ,یا بقولی: "شاهنامه آخرش خوشه!" یامیگیم : -"هیچ کس نمیگه دوغ من ترشه ! "....................وهمچنین میگیم:"مرغ همسایه غازه! " میگیم : -"تا نباشد چیزکی ,مردم نگویند چیزها!"..............
20 اسفند 1392

صندلی عقب

قرار گذاشته بودیم ,روز جمعه بریم جمعه کتاب وچند تا کتاب بخریم ,برا همین دیروز صبح زود بیدار شدیم و اماده رفتن... طبق معمول من از یسنا وباباییش زودتر حاضر شدم ودیرتر از اونا رفتم پایین. وقتی در ماشینو باز کردم خیلی تعجب کردم یسنا خانوم برا اولین بار حاضر شده بود بره صندلی عقب بشینه ! قبلا جلو مینشست وکلی از سرو کولم بالا میرفت وباهیچ بهانه وبازی هم حاضر نمیشد بره عقب و  جیغ میکشید. خلاصه نفهمیدم باباش چیکارش کرده بود که حاضر شده بود مثه به خانوم بره عقب بشینه وبازی کنه ! به هر حال دستش درد نکنه! میدونم بخاطر راحتی من این کارو کرده فداش بشم اینقد مهربونه. قربون دخترکم بشم تاوقتی رسیدم یه عالمه قصه وشعر برا لاک پشت شی...
18 اسفند 1392