یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

لاک پشتای پیش بند دار!!!

  یسنا لاک پشتای نینجا رو خیلی دوست داره بهشونم میگه لاک پشتای پیش بند دار باباش براش دنت خریده خورده روکش بالا شو آورده میگه : "مامان بیا اینو اس ممس کن" :"مامان دستامو میشوری" من :"بله که میشورم " :" ایود(ایول)!!!!!!!!!!!!!!!!!!" یه لباس براش خریدم روش عکس گور خر داره هر وقت تنش میکنم بهش میگم این چیه ؟گور خررررررررره آخرین باری که بعد چند وقت تنش کردم پرسیدم این چیه ؟ اونم که حضور ذهن نداشتو قبلشم میوه میخوردیم با ذوق گفت: "خربزززززززززززززه " ...
9 تير 1393

هوا خوری !

شیشه ماشین رو میده پایین دستش رو بیرون میده از ماشین به حالتی که میخواد آب تو دستش بریزه دستاشو مشت میکنه میاره تو ماشین دستش رو میگیره جلو دهنش هورت میکشه تو دهنش یسنای ما اینجوری هوا میخوره!   ...
27 خرداد 1393

از گفته های ایشون

یه کاسه گیلاس جلوش گذاشته بود  و میخورد ...البته گیلاسا رو برا هممون اورده بودم و چون دلش درد نگیره نمیخواستم زیاد به اون بدم و خودم یواشکی تا غافل میشد از گیلاسا میخوردم . ولی باباش که گیلاس دوست نداره فقط میگفت :اینقد نخور بابا دلت درد میگیره . آخرش به باباش گفتم دو سه تا ازش بگیر تا زود تموم شه زیاد نخوره , تا باباش گفت :یسنا جون دو تا گیلاسم به من بده ,یسنا جواب داد: "بیا شما بده دیت درد میگیره(برا شما بده دلت درد میگیره ) " و دو تا داد به من یکی از شوهر عمه هاشو خیلی دوست داره (آقا رضا).وقتی میان خونمون آقا رضا همیشه فقط رو یکی از مبلا میشینه . بعضی وقتا که مهمون دیگه ای داریم که رو اون مبل میشینه یا...
23 خرداد 1393

قدرت دست شماست!!!

تو آشپز خونه داشتم نهار و آماده میکردم , از تلویزیون آهنگ" قدرت دست شماست "گروه برو بکس داشت پخش میشد ........... یسنا هم دل داده بود وتماشا می کرد !!! آخرای آهنگ یدفه گفت:"مامانی اینا چقد یوسن (لوسن) نه؟ منو میگی! باباشو: خودشم که: ...
21 خرداد 1393

من سالم سالمم نیستم!!!

یسنا یه شربت  زینک سولفات(مستر زینک)داره که دکتر داده برا رشدقدش .آخه همش بخاطر قدش پیش دکترش مینالیدم وبا هم سن وسالاش مقایسه میکردمش برا همین دکتر اینو براش داد ولی می گه قدش خوبه!  منم که بهش کم میدم فقط برا تزئین یخچالمونه بگذریم........... یسنا  تا صدای در یخچال رو میشنوه که باز شده در حال هر کاری که باشه ازش دست میکشه میاد و درو هل میده  ومیگه :"نبندش ببینم توش چی داره."  بعضی وقتا که هیچ چیز خوردنی دیگه پیدا نمیکنه میو فته به جون داروها و دارو بر میداره باهاشون بازی میکنه اللخصوص همین شربتی که گفتم آخه مزه ش خوبه وشیرینه خلاصههههههههه.......... هر وقت اینو می بینه با خوشحالی میگ...
4 خرداد 1393

اینم از کارکردنت!!!!

                                          انقده دستتو تند میچرخونی که تو عکس محو شده تورو خدا خودت ببین!!!                                 مواظب کمر کوچولتم باش ...درد نگیره .....آخه تو حیییییییییییفی کمر درد بگیری اینجوری خمش نکن که میخورمت جیزقیلی ...
3 خرداد 1393

توفیق به اجبار یسنا!!!!!

خیلی وقتا که می خوام نماز بخونم یسنا هم چادر گلگلیشو که مامانم براش دوخته میاره و میگه منم میخوام نماز بخونم . منم چون ذوقشو میبینم همیشه یه جانماز جداگانه براش کنار خودم باز میکنم وبا هم نماز میخونیم چند وقت پیش که پریود بودم ونمی تونستم نماز بخونم یسنا طبق معمول همیشه که میگه:"حایا وخت چیه؟(یعنی حالا وقت چیه؟)"وخودشم جواب داد : -حایا وقت نمازه !!! -مامان چرا نماز نمیخونی ؟ من: بعدم رفت چادر نماز آورد منم مجبور شدم سجاده پهن کنم ومثلا نماز بخونم اینقده خوشکل نماز خوند که حال کردم وتا آخر نمازش ازش عکس وفیلم گرفتم .             ...
3 خرداد 1393

در کل فدات بشم!!!

فدات بشم که وقتی مامان یه غذای خوشمزه یا نوشیدنی  برات درست میکنه ذوق میکنی و به بابایی میگی:نیگا کن مامان خوبم چی برامون درس کرده.... فدات بشم وقتی میریم حموم تا آب میریزم رو سرت وشامپو میزنم از زیر دستم در میری میچسبی به حولتو باباتو صدا میزنی ..... فدات بشم وقتی تو خیالات خودت با موبایل صحبت میکنی کل خونه رو متر میکنی که من به گرد پات نمیرسم....... فدات بشم وقتی قهر میکنی دست به سینه میشی و سرتو میندازی پایین وبا لبای آویزون پشت میکنی به من وبابایی واز ما دور میشی ..... فدات بشم وقتی هندونه میخوری آخرش حتما باید با قاشق آب تهشو بخوری..... فدات بشم وقتی از خواب پامیشی اینقده بد اخلاقی........ فدات بشم تا میگم ...
28 ارديبهشت 1393

منو باش !....................اونو باش!..............

امروز صبح که داشتم خونه رو جارو میزدم یسنا صدام زد که : مامانی جیشششششش تا جارو رو خاموش کردم و خواستم برم پیشش ........... دیدم بععععععععععله  ...... خودشو خیس کرده و پاهاشو از هم باز کرده همونجا واستاده منم که دیدم دفعه اولش نیست وسرمم شلوغ بود گفتم:همونجا وایستا حق نداری از جات تکون بخوری !تا تو باشی دفه دیگه رو فرش جیش کنی ! طفلکی بچم که عین خیالشم نبود.گفت :باشه خلاصه .......... من :اتاقا رو جارو زدم یسنا :همونجوری واستاده بود و با خودش حرف زد من:آشپزخونه رو جارو زدم اون :لی لی حوضک خوند پانزده دقیقه بعد................ من:سیب زمینی آب پز پوست کندم اون :با آدم خیالی روبروش...
26 ارديبهشت 1393