یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

رگ خواب

خونه خاله زهرا  بودیم ... یادم نیست چرا از دستش ناراحت شدم اخمام رفت تو هم. همین جوری که دستاشو می شستم, یکی دو تا غر کوچیک به سرش زدم. !  سریع معذرت خواهی کرد ... منم با جدیت گفتم ,خواهش میکنم و گذاشتمش پایین... بدون هیچ ابراز احساساتی, راجع به معذرت خواهیش یا ناراحتی خودم... همین جوری که میرفت به طرف تهمینه, بهش گفت :" گفتم ببخشید کم کم دیگه اخماش از هم باز میشه "و دستشو گرفت و با خونسردی تمام  باهم رفتن بیرون از آشپزخونه                               &...
26 مرداد 1394

پای بدآموز

 بهش میگم, برو کنترلو بیار. میگه :" پاهام میگن, یسنا چقد داری راه میری! یه دقه بشین , ما خسته شدیم! " اگر هم خسته نباشن , کافیه من از یسنا چیزی بخوام  خودشونو میزنن به خواب!!! تو عمرم همچین پاهایی   ندیده بودم!     ...
3 مرداد 1394

از گفته های ایشون...!

صراحت چادرشو سرش کرده رو مبل نشسته و روشو تنگ گرفته! میگه:"خودمو برم به مامان فاطمه های پیییییییییییررررررررررررررم نشون بدم!!! *هر دوتا مامان بزرگاش اسمشون فاطمه س *کلمه پیر رو با همین غلظتی که نوشتم گفت! ********************************************************************************* فداکاری از افطاری میومدیم تو راه یسنا گفت :"مامان من دستام کی مثه دستای تو میشه ,که بتونم ایشوری (اینجوری:منظور بشکن زدن بود)بکنم؟ من:"کم کم که قدت بلند بشه, بزرگ بشی, دستاتم بزرگ میشه! ولی باید غذا بخوری که بزرگ بشی!" بگذریم... یه نگهبان ساختمونی هست نزدیک خونمون, وقتی مهمونی چیزی داریم براش غ...
13 تير 1394

دختر, دلسوز پدر!

دو هفته پیش بابای یسنا عمل کیسه صفرا داشته, و خدارو شکر الان بهتره ولی جای بخیه هاش خوب خوب نشده ,یسنا هم ازون جایی که مثه بقیه دختر بچه ها باباشو خیلی دوس داره ,تو این چن وقت کمک حال بود !...اونم چجوری : روزی که رفتیم بیمارستان عیادت باباش ,اجازه ندادن یسنا بیاد پیش بابایی و عمه ش جلوی درت نگهبانی مراقبش بود, تا ما بریم عیادت... حالا نقل قول از عمه ش:"وقتی شما رفتین بالا یسنا اشک تو چشاش جمع شده و در حالی که دستاشو بالا پایین میکرده , گفته: "الان اینا بدون من رفتن بالا ااااا...بابام میگه پس چرا دختر منو  نیاوردین من ببینمش حالم زودتر خوب بشه!" ************************************** دو سه روز پیش یهویی ...
5 تير 1394

خدای خوبم,ممنونم.........ممنون!

امروز ,ساعت 3 بعداز ظهر .دقیقا موقع استراحتمون بود, که یه دفه یه صدای بلند به گوشمون خورد ; صدای شیشه .........شکستن ظرف......... و افتادن و ریختن چیزی!!! بله .........صدای افتادن کمد یسنا بود رو خود یسنا! باورم نمیشد............ !با شنیدن صدا خودمو که تو اتاق بغلی بودم با جیغ و و حشت رسوندم تو اتاق یسنا ... سر و گردن یسنا زیر کمد بود! و گریه میکرد ... نمیدونم چطوری کمد رو از رو سرش برداشتم... !  توقع دیدن یه صورت خونین و مالین و یه گردن شکسته رو داشتم...!     ولی قربونش برم خدا رو ...     بچم هیچیش نشده بود !!!  قسمت دکور کمدش که سبکه افتاده بود رو سرش... باورم نمیش...
23 خرداد 1394

تصمیم مهلا...!

  چند وقته خیلی به وبم کم سر میزنم ;که خوشبختانه نه مشکلی هست, نه مشغله ای ,و نه خرابی نتی ,خیلی خودخواسته س این حضور کمرنگ!   یک ماهی میشه که  استفاده اینترنت تو خونه ما قانونمند شده ;که البته خودم وضعش کردم: به این قرار که فقط و فقط روزهای تعطیل مودم روشن میشه, و اینترنت موبایل و لب تاپ ازاد میشه!_ از اونجایی که روزای تعطیل کمتر خونه هستیم برقراری ارتباط اینترنتی مون به حداقل رسیده!_  غرض از وضع این قانون : -اینکه مودم خاموش باشه و اشعه های مغناطیسی وارد بدن خودمون و مخصوصا یسنا نشه! -اینکه در ومواقع بیکاری به کار مفیدتری غیر از پرسه زدن تو اینترنت سرگرم بشیم ! -جلوگیری از وسوسه های شبانه! ...
26 ارديبهشت 1394