یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

محمدم 37 سالگیت مبارک!

حالا که خوبیت عاشقم کرده این عاشقی دور تو میگرده از هر کس و هر چیز بهتر باش با من ازین هم مهربونتر باش تا با منی هیشکی نمیتونه قلب تو رو از غم بلرزونه تا با منی پشت سرت کوهه روزای تو بی درد و اندوهه می بخشم از عمرم به تو حتی وقتی نباشی میرم از دنیا "وقتی نباشی میرم از دنیا" ************************************************************* امروز تولد سالگی محمدمه ...! یه شوهر مهربون یه تکیه گاه مطمئن و یه بابای فوق العاده *********************************************************** تولدت مبارک عزیزم!   ...
15 دی 1393

من مامان خوشکل میخواااااااااااااام!

چند روز پیش رفتیم دکتر ; تو اتاق انتظار نشسته بودیم  افرادی که نوبت داشتن میومدن و می رفتن ,نیم ساعتی گذشت یسنا که محو تماشای  افراد داخل اتاق بود, دست گذاشت رو لبای من گفت :مامان تو چرا رژ لب نزدی؟! به سوالش خندیدمو گفتم من یه رژ لب دارم که اونم خونه مامان فاطمه جا گذاشتم... دوباره بعد یه مدتی که گذشت اشاره کرد به کفشای یه خانوم و گفت :مامان برو برا خودت ازین کفشا بخر!!!!!!! نگاه کردم دیدم کفشای خانومه 10 سانت پاشنه داره!!!! پرسیدم چرا دوس داری من ازینا بپوشم ؟! گفت:"چون صدا میده!!!!!!!!!" گفتم من بلد نیستم با اینجور کفشا راه برم .... (خداییشم هیچ وقت کفش پاشنه بلند نمیپوشم) صورت خانوم رو که...
12 دی 1393

شوخی با مامان....

چند وقتیه یسنا شوخی کردن رو خوب یاد گرفته و ابتکاراتی هم  در این زمینه داره... مثلا; شعر یه توپ دارم قلقلیه رو اینجوری میخونه: "یه مامان دارم قلقلیه               سورت و سیفید و آبیه من این مامانو میزنم               نمیدونی تا هوا میره من این مامانو نداشتم           مشقامو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد                این مامان قلقلی رو داد" یه شعر دیگه هم که میخونه ال...
5 دی 1393

منو یک هنرمند کوچولو....!

دیشب من و یسنا اوقات فراقتمون رو با نقاشی و بازی با هم گذروندیم خیلیم بهمون خوش گذشت! دخترکم انقد قشنگ مداد دستش میگیره و نقاشی میکنه, که حال میکنم! نگاه کردن به نقاشیهاش ,برام از دیدن یک اثر هنری حرفه ای هم لذت بخش تره! اینا هم نقاشیا و بازیایی که با هم کردیم;   این دومین باری بود با هم نقطه بازی میکردیم ,که کامل یاد گرفته بود نقطه ها رو به هم وصل کنه و مربع درست کنه !                   من به حل جدول سودوکو خییلی علاقه دارم, وقتی تو مجله ای, پشت کبریتی ,  یا جایی دیگه میبینم ,منتقلش میکنم رو کاغذ و تا حلش نکنم ول کن نیستم! داشتم...
14 آذر 1393

از گفته های ایشون...4!!!

من  یسنا با هم رفته بودیم بیرون همینجوری که میرفتیم صحبتم میکردیم که یسنا بی مقدمه ....به قول خودمون یهوووووویی گفت : "مامان...؟ من دوس ندارم پیرزن بشم دوس دارم همش عروس باشم!!!" داشتم در حین برنامه کودک دیدنش بهش غذا میدادم متوجه شدم زل زده به تلویزیون و از شدت تمرکز چشاشو تنگ کرده و با خودش حرف میزنه ! میگفت: "خدا گفته:.......باید .......یه یسنایی درست کنم!!! ...........کوسولو باسه!.......... سی سی مامانسو بخویه.....................بعدس بزرگ بسه.................(چون به حرفاش می خندیدم تمرکزشو از دست داد و با خنده گفت)..........بعدس بره خونه بابا حسینش!!! یه روز به شوخی  ازش پرسیدم"یسنا تو خوشک...
13 آذر 1393