یسناگلییسناگلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

گنجشکک اشی مشی

تصمیم مهلا...!

  چند وقته خیلی به وبم کم سر میزنم ;که خوشبختانه نه مشکلی هست, نه مشغله ای ,و نه خرابی نتی ,خیلی خودخواسته س این حضور کمرنگ!   یک ماهی میشه که  استفاده اینترنت تو خونه ما قانونمند شده ;که البته خودم وضعش کردم: به این قرار که فقط و فقط روزهای تعطیل مودم روشن میشه, و اینترنت موبایل و لب تاپ ازاد میشه!_ از اونجایی که روزای تعطیل کمتر خونه هستیم برقراری ارتباط اینترنتی مون به حداقل رسیده!_  غرض از وضع این قانون : -اینکه مودم خاموش باشه و اشعه های مغناطیسی وارد بدن خودمون و مخصوصا یسنا نشه! -اینکه در ومواقع بیکاری به کار مفیدتری غیر از پرسه زدن تو اینترنت سرگرم بشیم ! -جلوگیری از وسوسه های شبانه! ...
26 ارديبهشت 1394

امان...امان ...امان از بچه های امروزی!!!

همین چند دقه پیش از اینکه مطلب رو بنویسم ; خانووووووم تریپ سخنرانی ورداشته رفته پشت میز عسلی واستاده دستاشم گذاشته رو میز و میگه:"سلاااااااام به همگی " و چند تا جمله که نه فعل داره و نه قید و نه....کلا نه سروته منم رفتم یه کتاب آوردم  بگیرم جلو صورتم و یواشکی زیر نظرش داشته باشم که ,خیر سرم بازیشو خراب نکنمو و تمرکزش بهم نریزه, تا اومدم نشستم ,در حین سخنرانیش گفت :"لطفا کتاباتونو ببندین بذارین کنار دستاتونم از جلو دهنتون وردارین " دوتا موسی تقی, خیلی وقته اومدن رو تراسمون لونه درست کردنو تخم گذاشتن .! الانم که دیگه جوجه هاشون ماشالله تقریبا بزرگ شدن ! یسنا, همیشه میره نگاشون میکنه ,دیروز با عجله...
23 ارديبهشت 1394

آموزگار مادرانگی های من

چند وقتیه تو ذهنم همش یه نوزاد میاد ! دلم میخواد یه کوچولوی ریزه میزه باشه که باهاش ور برم !!!.....ماساژش بدم..... ترو خشکش کنم .....براش شعر بخونم! اینا که از ذهنم میگذره ناخودآگاه یاد نوزادیای یسنا میوفتم و خودم; یه دختر 3کیلویی و یه مامان بی تجربه و البته تنها; میگم تنها , منظورم از 20 روزگیش به بعده _تا قبل از اون مامانم مسئول تمام کارای یسنا بود و من فقط بهش شیر میدادم و نوازشش میکردم_ یه مامان آآآآآآآآآآآسوده خاطر در کنار یه مامان با تجربه به همین خاطر خیالش از هر جهت راحت بود. ممنونم مامان عزیزم به خاطر از خود گذشتگی های اون 20 روز   حالا از 20 روزگی به بعد من موندم و یه نوزاد کوچولو  , تو یه شهر غریب... بع...
26 فروردين 1394

کمک با منت !!!

دیشب عمه اعظم اومد خونمون... یه کم سبزی هم برا خودش خریده بود که با هم پاک کنیم یسنا هم نشست به کمک کردن, بعد چند دقه خرابکاری و تیکه تیکه کردن سبزیا عمه ش دعواش کرد... یسنا هم فوری و خییییلی جدی جواب داد: "من دارم دومک(کمک) میکنم ... بسه(بچه)وقتی که دومک میکنه  که نباید دعواش کنن...!!! " هی داد میزنی...! هی بن جنس بازی در میاری ...! خب دارم دومکت میکنم.!!!!!! " من  عمه اعظم جالب اینجاس چون می دونست سبزیا مال عمه شه اینجوری منت میذاشت! اگه مال خودمون بود با شناختی که ازش دارم میگفت مال خودمونه دوس دارم اینجوری پاک کنم ...
24 فروردين 1394

زمستونی که گذشت...

زمستونی که گذشت با تموم کم بارشی و گرمای هوا برای ما زمستون خوبی بود                                            شکوفه های زیبای بهاری در بهمن ماه...                                                                           ...
18 فروردين 1394

برای روز میلاد تن تو

الان ساعت 2 شبه ... مخصوص گذاشتن این پست اومدم اومدم فقط تولد جگرگوشمو از اینجا تبریک بگمو برم اگه خشکو خالیه اگه بدون عکسه اگه خیلی عجله ایه بخاطر اینه که خونمون نیستم بخاطر دوری از پدر ومادر و شهر و دیار نمیخواستم خونه خودمون براش جشن تولد بگیرم بنابراین بار سفر بستیم اومدیم خونه مامان جون اینا که  اونا رو به زحمت بندازیم و جشن تولد یسنا رو اونجا برگزار کنیم تا دورو بر دخترم شلوغ پلوغ باشه و بهش خوش بگذره  هرچند خودم دوس داشتم تولدش خونه خودمون باشه ولی دیگه نمیشه دوریه و....     عزیز دلم فعلا این تبریک خشکو خالی رو قبول کن اصل کاری رو بزن پا حسابم انشاالله وقتی برگشتیم ازخجالتت اینجا در میام! &n...
23 بهمن 1393

این روزای یسنا..........

*تربیت مامان*  وقتی که ازم سوالی داره یا نظر میخواد ; با اهوم یا نچ و این جور صداها جوابشو میدم, البته وقتی سرم شلوغ باشه! دیروز ازم سوال پرسید, در حالی که شیر میخوردم , گفتم: "اهوم" و سر تکون دادم... خانوم میگه:" اصن ازین طز حف زدنت خوسم نمیاد...! درس بگو بله ...!!!" من: *اینم یه دلیل خوب برا قهر کردن* رفته تو اتاق درو بسته , رفتم تو , _ چرا اومدی؟ من قهر بودم ! (نشسته ,دستا رو زانو ,سرشم پایین!) _من که کاری نکردم!!!! _با تو نه ! با دوستام و اونایی که خونمون نمیان که با هم بازی کنیم بخندیم...! *البته همش نمایشی بود داشت خودشو واسه مامانش لوس میکرد* *دفا...
20 بهمن 1393